غـــــزلغـــــزل، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 8 روز سن داره
سحــــرسحــــر، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 11 روز سن داره

بهونه های قشنگ ما برای زندگی

جشنی برای تولّدت

غزلـــــم امسال چون شب تولّدت در ایام صفر بود، با دو هفته تاخیر، شب های پنج شنبه و جمعه ( یازدهم و دوازدهم دی) جشن تولّدت رو برگزار کردیم. شب شنج شنبه با فامیلا و مهمونای مامان غزل شب جمعه با فامیلای بابای غزل جشن های قشنگ و خوبی بود و کاملاً واضح بود که داره بهت خوش میگذره خیلی ذوق داشتی تا آهنگ کودکانه تولّدت مبارک برات میزاشتیم دور خودت میچرخیدی خودت برای خودت دست میزدی و تولدت مبارک می خوندی از پنج شنبه شب شروع میکنم. من و خاله منیژه از صبحش شروع به پختن شام تولدت، دسر و ... کردیم کیک تولدت رو از روز قبل گرفته بودیم و خیالم راحت بود: عروسک های کوچولوی جلوی کیک رو از تولّد پارسالت به یادگار نگه داشته ...
14 دی 1393

دوره های دوستانه با دوستان مامانی

دخترم عصر روز سه شنبه نهم دی من و تو به مهمونی خونه ی خاله سمانه رفتیم. اون روز اکثر دوستای من ( یعنی خاله های تو) اومده بودند، مخصوصا اونایی که نی نی داشتند. امّا خاله سمیرا پسرش امیرحسینو نیاورده بود. اوایلش تو غریبی می کردی و نمی ایستادی. مثلاً وقتی رفتی کنارِ خواهر زاده ی شش ماهه خاله سمانه به سختی ازت عکس یادگاری زیرو گرفتم: کوثر خانم، برای خودش خاااااااااانومی شده و سعی میکرد تو و مهرسارو یه جا نگه داره. اون آقا پسری هم که توی گهواره خوابیده، محمدصدرای شش ماهه است که ماشا... خوردنی بود. بعدش کم کم ، یه خورده با جمع و بچّه ها دوست شدین و این عکسو با بازی های پشت صحنه های خاله سمیرا(مامان مهرسا) ازتون انداختی...
14 دی 1393

دو سال شیرین گذشت

غزل نازنینم، دختـــــر یلدایی من، اینک دوسال از تولّد شیرینت می گذرد سوّمین شب یلدای مــــا آغاز شد دیگر بی تو، شب های یلدای ما معنایی ندارند . و این تویی که به شب های ما و شب های یلدای ما معنای زندگی می دهی . در خانه ی کوچک و گرم ما سیاهی و بلندی شب یلدا، در مقابل تولّد تو، سر تعظیم فرود می آورد و رنگش را به سپیدی تغییر می دهد . اینک دیگر ... برای همیشه ... به بلندای شب یلدا افتخار می کنم ... بلند... طولانی ... ماندگار... شیرین ... با صدای گریه های نوزادی از سال نود و یک چقـــدر از ذوق گریستم برای دقیقه ای که صدایت در گوشم طنین انداز شد آن روز فهمیدم، یک دقیقه چه غوغایی می کند و همان لحظه ب...
1 دی 1393
1